انتظار
کاش میگفتم من زاده ی بارانم
نمیدانم... نمیدانم پس از مرگم چه خوهد شد.نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت. ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد.گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش و او یکریز و پی در پی دم گرم و چموشش را در گلویم سخت بفشارد و خواب خفتگان خفته را اشفته تر سازد.بدین سان بشکند هر دم سکوت مرگبارم را...
نظرات شما عزیزان:
Power By:
LoxBlog.Com |