انتظار
کاش میگفتم من زاده ی بارانم
کاش اسمان درد کویر را می فهمید و اشکهای خود را نثار گونه های خشک او می کرد. کاش کلمه ی تلخ حقیقت انقدر با لبها صمیمی بود که برای بیان کردنش به شهامت نیازی نبود. کاش دلها انقدر خالص بود که دعای ما قبل از پایین امدن دستها مستجاب می شد!!! خدایا من در کلبه ی حقیرانه ی خود چیزی دارم که تو در عرش کبریائیت نداری.زیرا من چون تویی دارم و تو چون خود نداری... با من بمان که ظلمت شب از راه میرسد وقتی که هیچ یاوری نیست اسایش گریخته است.خدایا!ای یاور بی کسان با من بمان! در هر لحظه به حضور تو نیازمندم.چه چیزی جز تو میتواند ترس ها را در هم شکند؟چه کسی جز تو میتواند راهنما و پناه من باشد؟ در روزهای ابری و افتابی با من بمان!از هیچ دشمنی نمی هراسم چون تو در کنار منی! انجا که تو هستی اشکها سوزنده نیستند مرگ هم تلخ نیست.اگر با من بمانی همیشه پیروزم ای بهترین معبودم... من پری کوچک غمگینی را میشناسم که در اقیانوس مسکن دارد و دلش را در یک نی لبک چوبین مینوازد ارام ارام پری کوچک غمگینی که شب از یک بوسه میمیرد و سحر گاه از یک بوسه بدنیا خواهد امد... باز من ماندم و خلوتی سرد یاد عشقی که با حسرت و درد رفت و خاموش شد در دل گور روی ویرانه های امیدم دست افسونگری شمعی افروخت مرده ای چشم پر اتشش را از دل گور بر چشم من دوخت ناله کردم که ای وای این اوست در دلم از نگاهش هراسی خنده ای بر لبانش گذر کرد کای هوسران مرا میشناسی؟ قلبم از فرط اندوه لرزید وای بر من که دیوانه بودم وای بر من که من کشتم او را وه که با او چه بیگانه بودم او به من دل سپرد و بجز رنج کی شد از عشق من حاصل او با غروری که چشم مرا بست پا نهادم بروی دل او من به او رنج و اندوه دادم من به خاک سیاهش نشاندم وای بر من ...خدایا...خدایا... من به اغوش گورش کشاندم در سکوت لبم ناله پیچید شعله ی شمع مستانه لرزید چشم من از تیرگی ها قطره اشکی در ان چشم ها دید همچو طفلی پشیمان دویدم تا که در پایش افتم به خاری تا بگویم که دیوانه بودم میتوانی به من رحمت اری دامنم شمع را سرنگون کرد چشم ها در سیاهی فرو رفت ناله کردم مرو صبر کن صبر لیکن او رفت بی گفتگو رفت... از انسانها غمی به دل نگیر زیرا خود نیز غمگینند.باانکه تنهایند ولی از خود میگریزند زیرا به خود و به عشق خود و به حقیقت خود شک دارند.پس دوستشان بدار اگر چه دوستت نداشته باشند!!! شادی را هدیه کن حتی به کسانی که ان را از تو گرفتند.عشق بورز به انها که دلت را شکستند.دعا کن برای انها که نفرینت کردند درخت باش بر غم تبرها بپر به کوری چشم خفاشها بهار شو و بخند که خدا ان بالا با ماست. نیا باران زمین جای قشنگی نیست.من از اهل زمینم خوب میدانم که گل در عقد زنبور است ولی سودای بلبل دارد و پروانه را هم دوست میدارد به من تکیه کن!من تمام هستی ام را دامنی میکنم تا تو سرت را بر ان نهی!تمام روحم را ارامشی میسازم تا تو در ان از هراس بیاسایی! تمام نیرویی را که در دوست داشتن دارم دستی میکنم تا چهره و گیسویت را نوازش کند!تا هرگونه بخواهی باشم!از این لحظه مرا داشته باش!!!
Power By:
LoxBlog.Com |