انتظار

کاش میگفتم من زاده ی بارانم

 

نامه رسان دیر کرده است.

 

حق با گرگ بود یا برادران یوسف؟

 

خودت بهتر میدانی عزیز دلم!!!

 

دلم را به صندوق نیل می اندازم.

 

یک امشبی دلت را بزن به دریا و

 

در لیوان خورشید قرص خوابی بینداز

 

و بیا.فردا هر طور شده این ناطور

 

پا برهنه از کوه طور خواهد امد و

 

دستهای روشنش را نذر سینی چای

 

تو خواهد کرد.در این حوالی هیچ درختی

 

هیچ اتشی پیدا نیست.علتش شاید عصای

 

پدربزرگم باشد که از عینک من بزرگتر است.

 

برای تو از درخت و اتش رساله ای مینویسم و

 

به اب می اندازم.به خواب تلخ من بیا!در این چاه

 

ذلیل نه دلوی است نه زلیخاهی. اصرار نمیکنم

 

که بوی پیراهنت را حتما پست کن در کنعان

 

من قحطسال نسیم است.نامه رسان دیر کرد

 

و اتش موسی فرو نشست!!!

                                           سید علی میرافضلی

 
 

نوشته شده در جمعه 9 دی 1390برچسب:,ساعت 23:36 توسط اوا| |

 

 

خواستم مظلومیت پروازشاپرکهاراروی کوچ

 

خنده هایم بنویسم؛دلنوشته هایم راپاره کنم؛

 

خواستم دلهره نقاشیهایم راخط خطی کنم؛

 

فلسفه عاشق شدن راباصدای پای افتاب

 

تفسیرکنم اماحتی نخواستی دلتنگ غزلهایم باشی

 

خواستی ازچشمانم دل بکنی.

 

عکس گلدانهاراگلکاری کردی تابه نرگسها

 

تهمت بی برگی بزنی.

 

شبنم هاراصداکردی تاقصه اشتیاق دلم رابشویند.

 

زمزمه لبخندهایم رادراغوش لجاجت بی من بودن ها

 

جاگذاشتی تاذهن خسته قناریهاباپنجره قهرکند.

 

من قافیه پردازصبح شده بودم وتودستخوش

 

سکوت کوچه های بی همزبانی

 

به جاده هاسپرده بودم بی قرارقدمهایت؛

 

بی تاب بی کسی های تماشایی ام باشد.

 

دلسپردگی شبزدهام سهم شیشه مات چشمانم شده

 

بودوتوبانفسهای دلتنگی من خوابیدی.

 

شایدفرصت عاشق شدن به پایان رسیده..

 

شایدبایدبه تماشای فاصله ها؛به تمنای بودنت؛

 

به تولدغصه هایم عادت کنم..بین این همه حرف؛

 

میان این همه اشک بایدثابت کنیم کدام عاشقتریم..

نوشته شده در چهار شنبه 7 دی 1390برچسب:,ساعت 13:24 توسط اوا| |

تو را نمیدانم اما اولین نگاه من به تو

 

نه از سر مهر بود نه زیر مهتاب...

 

ولی روزگار بارها و بارها نگاه ما را در

 

هم امیخت!!!تا به تو بیندیشم...

 

و این بار از سر اندیشه و عشق تو را

 

نگریستم...هرچند که همگان...

 

این نگاه را خالی از فکر پنداشتند.و من

 

هنوز نمیدانم که ابتدا اندیشیدم

 

سپس عاشق شدم یادر پی عشق به

 

به فکر فرو رفتم!!!!

نوشته شده در چهار شنبه 7 دی 1390برچسب:,ساعت 11:31 توسط اوا| |

 


دلم مي خواهد زن باشم...
 

تقديم به همه زنان و مردان  ،

 

 چه روشن ضمير و آگاه
 

چه دربند و اسير افکار سياه ....

 

تقديم به همه ...
 

چه آنهائي که مي دانند  ،

 

چه آنهائي که نمي دانند ...
 

آنهائي که اقرار مي کنند و آناني که انکار ....
 
 

من به زنِ وجودم افتخار مي کنم

 

دلم مي خواهد زن باشم... يک زن آزاد...

 

يک زن آزاده

 

من متولد مي شوم، رشد مي کنم

 

 تصميم مي گيرم و بالا مي روم.
 
 

 من گياه و حيوان نيستم.

 

جنس دوم هم نيستم.

 

 من يک روح متعالي هستم؛

 

تبلوري از مقدس ترين ها !

 

من را با باورهايت تعريف نکن !

 

بهتر بگويم تحقير نکن!

 

من آنطور که خود مي پسندم لباس مي پوشم

 

قرمز، زرد، نارنجي ،

 

براي خودم آرايش مي کنم گاهي غليظ

 

مي رقصم  گاه آرام ، گاه تند،

 

مي خندم بلند بلند بي اعتنابه اينکه بگويند

 

جلف است يا هر چيز ديگر...

 

 براي خودم آواز مي خوانم حتي اگرصدايم بد باشد ،

 

 

 

مسافرت ميروم حتي تنهاي تنها ...

 

حرف مي زنم، ياوه مي گويم و گاهي شعر،

 

 اشک مي ريزم! من عشق مي ورزم......

 

من مي انديشم...

 

من نظرم را ابراز مي کنم

 

حتي اگر بي ادبانه باشد و مخالف ميل تو،

 

 فرياد مي کشم و اگر عصباني شوم دعوا مي کنم...

 

حتي اگر تمام اين ها باآنچه تو از مفهوم يک زن خوب
 

در ذهن داري مغاير باشد.
 

 
زن من يک موجود مقدس است؛

 

نه از آن ها که تو در گنجه مي گذاريشان

 

يا در پستوقايم مي کني

 

تا مبادا چشم کسي به آن بيفتد.

 

نه بدنش و نه روحش را نمي فروشد،

 

حتي اگر گران بخرند.

 

اما هر دو را هر وقت دوست داشته باشد

 

هديه مي دهد؛به هرکه بخواهد، هر جا
 
 

زن من يک موجود آزاد است.

 

اما به هرزه نمي رود.

 

 نه براي خاطر تو يا حرف ديگري؛

 

به احترام ارزش و شأن خودش.

 

 با دوستانش، زن و مرد،

 

هر جايي بخواهد مي رود،

 

 حتي به جهنم!

 

زن من يک موجود مستقل است.

 

نه به دنبال تکيه گاه مي گردد که آويزش شود،

 

نه صندلي که رويش خستگي در کند

 

و نه نردبان که از آن بالا برود.

 
 
زن من به دنبال يک همسفر است،

 

 يک همراه، شانه به شانه.

 

 گاه من تکيه گاه باشم گاه او.

 

گاه من نردبان باشم ،

 

گاه او...

 

مهر بورزد و مهر دريافت کند.
 

 
زن من کارگر بي مزد خانه نيست

 

که تمام وجودش بوي قورمه سبزي بدهد

 

و دست هايش هميشه بوي پياز داغ؛

 

که بزرگترين هنرش گلدوزي کردن

 

و دمکني دوختن باشد.

 

روزهابشويد و بسايد

 

و عصرها جوراب ها و زير پوش هاي

 

شوهرش را وصله کندـ
 

 
زن من اين ها نيست

 

که حتي اگر تو به آن بگويي کد بانو!!!!

 

در خانه ي زن من کسي گرسنه نيست ،

 

بچه ها بوي جيش نمي دهند،

 

لباس ها کثيف نيستند

 

و هميشه بوي عطر غذا جريان دارد؛

 

اگر عشق باشد، اگر زندگي باشد!
 

 

زن من يک موجود سنگيِ بي احساس و

 

بي مسئوليت هم نيست؛

 

ظرافتش، محبتش، هنرش،فداکاريش  و

 

احساسش را آنگونه
 

که بخواهد خرج مي کند؛

 

براي آنهايي که لايق آن هستند.ـ

 

زن من تا جايي که بخواهد تحصيل مي کند،

 

کارمي کند،در اجتماع فعال است و

 

براي ارتقاء خويش تلاش مي کند.

 

نه مانع ديگران مي شود و

 

نه اجازه مي دهد ديگران اورا از حرکت بازدارند.

 

گاهي براي همراهي سرعتش را کم مي کند

 

اما از حرکت باز نميايستد.

 

دستانش پر حرارتند و روحش پر شور؛
 

 
من يک زنم ...

 

نه جنس دوم...

 

نه يک موجود تابع...

 

نه يک ضعيفه ...

 

نه يک تابلوي نقاشي شده،

 

نه يک عروسک متحرک براي چشم چراني،

 

نه يک کارگر بي مزد تمام وقت،

 

نه يک دستگاه جوجه کشي.
 

 
من سعي مي کنم آنگونه که مي انديشم باشم ،

 

بي آنکه ديگري را بيازارم...

 

فراي تمام تصورات کور،

 

هنجارهاي ناهنجار، تقدسات نامقدس!
 

 

باور داشته باش من هم اگر بخواهم

 

مي توانم خيانت کنم،

 

بي تفاوت و بي احساس باشم،

 

بي ادب و شنيع باشم،

 

بي مبالات و کثيف باشم.

 

اگر نبوده ام و نيستم ،

 

نخواسته ام و نمي خواهم.ـ
 

 
آري؛ زن من عشق مي خواهد و

 

عشق مي ورزد،

 

احترام مي خواهد و احترام مي کند.
 

من به زن وجودم افتخار مي کنم،

 

هر روز و هر لحظه ...

 

من به تمام زنان آزاده و

 

سربلند دنيا افتخار مي کنم

 

و به تمام مرداني که

 

يک زن را اينگونه مي بينند

 

و تحسين مي کنند
 
 

آري؛ زن من عشق مي خواهد و

 

عشق مي ورزد،
 

احترام مي خواهد و احترام مي کند.

نوشته شده در چهار شنبه 7 دی 1390برچسب:,ساعت 10:43 توسط اوا| |


Power By: LoxBlog.Com